وقتی بهار برگا زرد شدن و اولین برف همه جا رو سیاه پوش کرد دیدمش !با دستای خیس و مچ بند قهوه ای رنگ سلام کرد چطوری ؟ من جواب دادم علیک سلام! خسته بود چون تا دیر وقت خوابیده بود !شروع کرد به نوشتن !! گفتم چی می نویسی ؟ جواب داد :باشه!! فهمیدم حالش خیلی خوبه!! گفتم یه کم می خوابیدی! گفت :باشه جالب بود برام چون مثل خودم بود با این تفاوت که من اصلا نمی خوابم!! نوشت چی می گی؟ گفتم با کی!؟ جواب داد با خودم!! جون می داد واسه سر کار گذاشتن .گفتم بهار برگا زردن!!؟ برف کی می آد!؟ جواب داد رنگش بامن باریدنش هم با من!! گفتم آخه بهار وبرف !!جواب داد:باشه!! گفتم بپرسی بد نیستا! جواب داد باشه!! ولش کردم در رفت و فرار کرد به هشدار ایست !ایست !!توجه نکرد شلیک کردم خورد بهش مرد!! فردا خاکش کردند!!! امروز واسه ش مجلس گرفتند ..................چی می گی!!!
نظرات شما عزیزان:
|